19 روز تا عروسی

ساخت وبلاگ

دنبال تگ دسته گل عروس میگردم، یه قاب عکس کوچولو که به دسته گلم آویزون کنم و توش عکس بابا و داداش که دیگه کنارم نیستن باشه. ای کاش میشد هممون با هم اون روز رو جشن میگرفتیم. میخوام این یاد رو ازشون توی مراسمم داشته باشم تا همیشه. تا الان فقط یه گلفروشی بوده که بهم گفته اگه بخوام برام انجام میده ولی دنبال یه راهی میگردم که خودم بتونم آماده ش کنم اگر بشه.

پنج شنبه دوباره رفتیم شهر مورد نظر و هم سام یه کوچولو خرید انجام داد و کم و کسریای لباسشو خرید و هم دوباره رفتیم باغ تالارمون و اجرای گروه موسیقیمون رو از نزدیک دیدیم که خیلی هم خوب بود.

چند روزی هست که با سم اوکی نیستم، در دوران P-M-S به سر میبرم و از همیشه حساس تر.. پنج شنبه گوشیشو برداشتم که یه عکسی که میخواستم به خواهرم نشون بدمو پیدا کنم، بهم گفت چی لازم داری؟ بگو چی میخوای و توی عکسام نگرد و من با همین حرف چنان بغضی کردمو زدم زیر گریه که تا ساعت ها سردرد داشتم. واقعاً درک کردن زن ها کار سختی نیست، کافیه بی تفاوت نباشید همین، هرچند که سام بود و همینم باعث شد تا الان با هم اهمی باشیم.

هنوز برای دسته گل و ماشین عروس به نتیجه ای نرسیدم، ماشین خودمون مناسب ماشین عروس نیست و ازونطرفم دلم نمیخواد ماشین کسیو بگیریم و مثل خر تو گل گیر کردم با این افکار.

از لحاظ رژیم و لاغری هم نتیجه تا اینجا مطلوب بوده ببینیم تا 19 روز دیگه به کجا میرسم. خیلی خیلی احساس سبکی و اعتماد به نفس بیشتری دارم. این دورانم بگذره و کمی دستمون باز و مسیرمون مشخص بشه بیفتم تو لباس و وسیله خریدن برای پوشیدن و بردن. مدت هاست اونجور که باید لباس نخریدم و این کاملاً در لباس پوشیدنم به چشم میاد. امیدوارم تو فاصله کمی بعد از مراسم همه چیز روی غلتک بیفته و از این بلاتکلیفی خلاص بشیم. الهی آمین یا رب العالمین.

دیگه از چی بگم؟ آها.. دیروز اول رفتم خونه خواهری و بعدش خونه عمه هام و مامی هم اونجا بود. چیز جالبی که متوجه شدم اینه که تا وقتی آدم خودش برای خودش ارزش قائل نشه بقیه هم آنچنان براش ارزشی قائل نمیشن اما به محض اینکه خودت خودتو دست بالا بگیری بقیه هم انگار با همون روال تغییر میکنن. چیزی که دیروز نظرمو جلب کرد رفتار مامانم و عمه هام راجع به جزئیات مهمانداری یعنی مهمان های عروسی که از شهرهای دیگه میان و همچنین کادوهایی که باید تهیه کنن مخصوصاً برای سام بود. اینکه هرکس به این فکر بود که بهترین لباس رو بپوشه و آبروداری کنه، کجا ارایشگاه بره چقدر شاباش بده و اینجور مسایل خیلی برام قشنگ بود، اما تو دل خودم گفتم ببین لی لی تا وقتی خودت خودت رو حساب نکنی هیچ کس حسابت نمیکنه، ببین الان همه چقدر براشون مهمه عالی باشه همه چیز. چرا؟ چون تو خودت شروع کردی قصه رو و برات مهم بود. پس بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست، در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

از شرایط کارم اگه بخوام بگم، افتضاح! یک رییس بیشعور و لجباز و دو به هم زن و یک جو مسموم. دارم سعی میکنم چیزی رو به خودم نگیرم و فقط تمرکزم روی انجام کارها باشه نه رفتارهای اطرافیان. هر کس مشکل روانی داره به خودش مربوطه! من چرا باید همه چیز رو به خودم بگیرم.

راستشو بخوام بگم وقتی خودم رو توی لباس عروس و آماده شده تصور میکنم، یا وقتی به بعدش که کلی عکس و فیلم یادگاری داریم فکر میکنم دلم بدجوری ضعف میره.. چیزی که همیشه میخواستم، 4-5 تا قاب خوشکل از استانبول خریدم که هیچوقت توشون عکسی نذاشتم چون همیشه منتظر عکسای عروسی بودم. خدارو بابت تمام این لحظاتی که دارم تجربه میکنم شاکرم.

دیگه اینکه منتظرم دندونپزشکم از دوبی برگرده تا برم دندونامو بلیچینگ کنم، توی عکسای عقدم رنگ دندونامو اصلاً دوس نداشتم و این دفعه این کاری هست که مطمینم میخوام انجامش بدم تا با خیال راحت بخندم.

اونی که یک ماه کامل لب به نوشابه و هیچگونه نوشیدنی قند دار دیگه نزده کیه؟ بله لی لی خانم عروس آینده

خلاصه که برای همه چیز خدارو شکر

التماس دعا

و فعلاً

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۴۰۲ ساعت 11:9 توسط لی لی  | 

زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 13:42