خبر خوبِ سوم و آخر- ویزا و تعیین تکلیف خونه (3 مارچ 2024- 13 اسفند 1402)

ساخت وبلاگ

گاهی باید احساسات خاصی رو تجربه کنی تا بتونی تصمیم قاطعی بگیری و تکلیفت با خودت روشن بشه.

روزهای سخت و سیاهی رو پشت سر گذاشتم. توی باتلاق افسردگی و نا امیدی به طرز زشت و سیاهی غرق شدم و لحظاتی رو تجربه کردم که یادآوریشون هم اذیتم میکنه. نمیدونم دقیقاً دلیلش چی بود ولی وضعیت بلاتکلیفی خونه و انتظار برای ویزای سام که خیلییی از زمانی که براش برنامه ریزی کرده بودیم بیشتر طول کشیده بود و استرسمون رو روی 100 برده بود به تنهایی میتونست منو از پا در بیاره.

وسط اون روزها فیلم ها و عکس های عروسیم رو تحویل گرفتم و هیچ لذتی نتونستم ازشون ببرم چون وقتی درون تو سیاه و پژمرده میشه هیچ چیز بیرونی نمیتونه خوشحالت کنه. نجات دهنده خودتی. فقط خودت. چون من تلاش های سام رو هم برای بهتر کردن حالم میدیدم و نمیگم بی نتیجه بود ولی تا تلاطم درون خودم آروم نشد، بهتر نشدم. حرف هایی که توی ذهنم زده میشد همونقدر که در نهایت نجات بخش بود قبلش داشت منو میکشت.

بعد از شفا گرفتن تصمیم قاطع گرفتم که از این خونه برم. سام با بن*گاه صحبت کرده بود و پیشنهاد بالاتری داده بود تا با صاحبخونه صحبت کنن که بصورت موقت و تا خرداد اینجا بمونیم تا فصل جابجایی بشه و ما آپشن های بهتری داشته باشیم. اما فکر میکنی چی شد؟؟ من دیگه نمیخوام! من دیگه یک قرون اضافه به آدمی که فقط تا نوک دماغ خودش رو میبینه و انسانیت نداره نمیدم. جالب تر اونه که تصمیم گرفتم طبقه بالای خونه مامانو دست بکشم و اونجا مستقر بشم. و اینکار رو نه از روی اجبار بلکه از صمیم قلبم انجام خواهم داد. مبلغ رهن اونجا خیلی کمتره و من نزدیک خونوادمم در عین حال که پرایوسی دارم و قراره اونجا تنها زندگی کنم ولی هیچ کس هنوز نمیدونه.

چوووووووووون ویزای سام دیروز اومد و من بعد از 55 روز انتظار کشنده دیروز ظهر سجده شکر به جا آوردم و الان با احساسات عجیب و متفاوتی در حال دست و پنجه نرم کردن هستم.

بلیط برای 12 مارچ گرفته و برای مدت نامعلومی از هم دور خواهیم ماند.

حس میکنم توی حبابم. چند روز دیگه نوروزه.. من 5شنبه مهمان پاگشای عروس دوماد جدید رو دارم. میخوام وسایل خونه رو کم کم جابجا کنم خونه مامانم تا تکلیف بالا و تغییراتش مشخص بشه و دوشنبه بعدش سام برای همیشه از ایران میره ولی هنوز حتی خونواده هامون نمیدونن چون پاسپورت دستمون نرسیده و تا اونو نبینیم هنوز یک درصد جای شک وجود داره و قرار گذاشتیم تا مطمین صد در صد نشیم به هیچ کس نگیم.

الان فقط من، سام و خواهری میدونیم.

حس سنگین و عجیبیه.

خدارو برای همه چیز شکر میکنم اما خدا کنه بتونم زود خودمو جمع کنم. خداکنه خونه جدید زود آماده بشه و بشینم پای درس خوندن چون برای مدارک پیوستم مدرک زبان جدید لازمه و این مدرک رو به جای من سام داره چون برنامه قبلاً برعکس بود و قرار بود من به عنوان کیس اصلی برم و اون مدرک مورد نیاز سام بود اما دنیا چرخید و جای ما برعکس شد. البته که خداروشکررررررر

حرف زیاد دارم ولی بعد میام میگم.

+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 12:26 توسط لی لی  | 

زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 14:12