حال بد ابتدای بهمن (پراکنده گویی)

ساخت وبلاگ

راستش چند روزه که میام اینجا و سعی میکنم یه آپدیتی بدم و یه چیزایی بنویسم اما موفق نمیشم. چون با این فکر میام که حرفی برای گفتن دارم اما تا این صفحه رو باز میکنم یه حس خب که چی و لال طوری بهم دست میده و دستم به نوشتن نمیره.

تقریباً از جمعه تا امروز به سختی صبح بیدار میشم، زندگی رو شروع میکنم و حتی به سختی با رفتن توی تخت و خوابیدن تمومش میکنم. نمیدونم داستان چیه ولی در پایین ترین حالت ممکنم. نای بلند شدن و شروع کردن ندارم. انگار شعله ای که خاموش شده باشه. انگار خاکستری باشم که هر روز لباس شعله میپوشه و ادای گرم کردن در بیاره. نمیدونم چجوری باید حالم رو توصیف کنم. متاسفانه دوران P-M-S هم نیستم که خیالم راحت باشه دلیلش چیه. نه نزدیک پریودم هستم نه هیچی. رابطم با سام عالیه. شرایط زندگیمونم با تمام چالش ها در شرایط نسبتاً معمولی قرار داره، هرچند که باید یک روز بیام و مفصل از دنیای مستاجرها براتون بگم و حس و حالی که تجربه کردم. الانم که صابخونه پیشنهاد داده خونه رو با 3 برابر پو.لی که الان برای پیش دادیم خونه رو کامل بهمون رهن بده یا با همین پول پیش کرایه خونه رو 220 درصد اضافه کنه که هردوش اینقدر عددهای عجیبی میشن که امکان فکر کردن بهشون هم وجود نداره چه برسه که بخوایم انجامش بدیم.

میدونم که خونه به این خوبی دیگه گیرم نمیاد ولی به نظر میاد وقت دل کندن باشه. احتمالاً اثرات این هم باشه حالی که دارم، نمیدونم. خونه پیدا کردن در شرایطی که میدونم سام میخواد بره و من قراره تنها توش زندگی کنم اصلاً کار ساده ای نیست. خونه ای که هم مقرون به صرفه باشه. هم نورگیر باشه و هم من بتونم تنهاییمو توش تاب بیارم. خدا خودش هرچی خیر و صلاحم باشه رو پیش پام میذاره میدونم.

مهمتر از همه این ها منتظریم جواب سام بیاد. تا امروز 21 روز گذشته و هیچ خبری نیست. این پروسه در بهترین حالت بین 30 تا 35 روز جوابش میاد و ما فعلاً فقط 21 روزشو گذروندیم. راستش استرس اونم دارم.

پس فردا عروسی دعوتیم و من دیشب ناخنامو درست کردم، لباسمم چند روز پیش از خشکشویی گرفتم. خودم ارایش میکنم اما هنوز برای موهام جایی رو پیدا نکردم که برم یه کرلی ساده واسم انجام بدن.

روز بعدش وقت پروتئین کردن موهامو دارم و هفته بعدش سام میره که مو بکاره و من با اصل ماجرا مشکلی ندارم اما از این پروسه متنفرم و حالم بهم میخوره کله موکاشته ببینم. همین الانم که بهش فکر میکنم تموم بدنم میخاره و حالم بد میشه. هوووفففف..

نمیدونم تا عید مسیر زندگیم به چه سمتی خواهد رفت. عجیب و متفاوت ترین حال ممکن رو دارم. تا خرخره زیربار قرضیم و تا جواب سام بیاد باید بدهیامون رو صاف کنیم و بعدش تازه دودوتا چارتا کنیم ببینیم با وجود حقوق من به تنهایی چجوری من باید از پس هزینه ها بربیام.

ترجیحم اینه که فعلاً چیزی نفروشم اما اگر لازم شد هم انجامش میدم.

متاسفانه یه حالی رو دارم این روزا تجربه میکنم که همه چیز ناراحتم میکنه و هیچ چیز خوشحالم نمیکنه. حس خوبی نیست. خیلی بده. تمام حس های خوبم انگار موقتن و هرلحظه میترسم که تموم بشن تا لحظه ای که واقعاً تموم میشن من ترس تموم شدنشون رو دارم. نمیدونم. خیلی پراکنده حرف زدم ولی بازم نتونستم حس و حالی که دارم رو کامل توضیح بدم. نمیدونم انگار قابل توصیف نیست.

انگار یه کوه رو دوشمه. از خودم ناراضی و نا امیدم. بی پولم و نگران بدهی ها. با اینکه پرخوری نمیکنم و سعی میکنم حواسم باشه دارم دوبار وزن اضافه میکنم و این خیلی رو مخمه.

خیلی خیلی بدنم به ورزش احتیاج داره ولی دریغ ...

از خودم ناراحتم. کاری هم براش نمیکنمممم..

+ نوشته شده در دوشنبه نهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 12:52 توسط لی لی  | 

زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 12:31