وقتی از خاله پری حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟!

رئیسم یک هفته رفته مرخصی و من تقریباً از چهارشنبه تا یکشنبه هیچچچ کار مفیدی نکردمو فقط سرم تو گوشی و سیستم بودو همه ی کارام روی هم تلنبار شده بودن و اصلاً حس خوبی نداشتم علاوه بر اینکه به شدت هم کمبود خواب داشتم و خواب شبانم به چهار پنج ساعت رسیده بود منه خوابالویه هشت نه ساعته..

دیگه دیروز (یعنی یکشنبه) سر ساعت چهار از شرکت زدم بیرون به خیال اینکه زود برسمو یکمی بخوابمو استراحت کنمو به رسم یکشنبه ها خودمو به باشگاه برسونم، هیچی دیگه 4/40 رسیدم خونه و تا لباسامو عوض کردم پریدم تو تختمو حسابی بغلش کردم، اونقدددرررر خوابم میومد که ساعت 8/5 شب به زور خودمو از تخت کشیدم بیرون

 اونم چون وقت حمومم بود و نمیشد یه سره تا صبح بخوابم، پاشدم رفتم حموم و نمازمو خوندم و بعدشم سریال محبوبم رو نگاه کردمو دوباره ساعت 11/5 نشده پریدم توی تختم، یکمی کتاب خوندمو دوباره خوابیدم و صبح هم به زور بیدار شدم اومدم سرکار، شما دیگه خودت حجم خستگی رو محاسبه کن :)))

البته ناگفته نماند که داریم به لحظات غیر ملکوتی خاله پری نزدیک میشیم :| و ایشون از یه هفته قبل از تشریف فرماییشون خستگی و کوفتگی و بی حوصلگی و خوابالودگی و نا امیدی رو پیشاپیش میفرستن حالا تا مشغول بشیم فعلاً که  بعد خودشون با درد و بلا نازل بشن و حسابی حالمونو جا بیارن.. 

یعنی دیروز همش داشتم فکر میکردم ما اصلاً واسه چی زنده ایمو تهش که چی؟ اصن من چرا اینقد بدبختم؟ چرا اینقد چاقم؟؟ چرا پوستم اینقد بد شده؟ صدای تلوزیون چرا اینقد زیاده؟؟ اتاقم چرا مرتب نیست؟؟ موهام چرا یجوریه؟؟ یهو به خودم اومدم گفتم چته لی لی جان؟ دقیقاً الان چی از جون من میخوای که با یه محاسبه سرانگشتی متوجه شدم که بلههههه....  وینتر ایز کامینگ!!!

هیچی دیگه خودمو بغل کردم بردم خوابوندم تا ازین افسردگی کاری سرخودش نیاورده 

امروزم از صبح که اومدم مشغولمو سعی دارم یکمی کارامو مرتب کنم، الانم که به یه مرحله قابل قبولی رسیدم تصمیم گرفتم گزارش این دو روزو بدم خدمتتون و برم قهوه مو بیارم یکمی کتاب بخونم یکمکی ریلکس کنم با خودم و بعد دوباره مشغول بشم :))

البته رئیس چهارشنبه میادو من تا اون موقع وقت دارم اما خب کار از محکم کاری عیب نمیکنه :))

یاعلی

فعلاً

برچسب‌ها: روزمره های لی لی, خاله پری

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶ساعت 12:4 توسط لی لی |