شروع دوباره

ساخت وبلاگ

سلام

لی لی هستم و اگه تو این خونه جدید بیاید و آشنا بشیم خوشحال میشم :)

این وبلاگ رو بعد از اینکه فهمیدم داره بهم تجاوز میشه و وبلاگ چندین سالم توسط یکی که نمیخواستم سالها خونده میشد.. :( ساختم اما راستش هنوز باهاش غریبمو دستم به نوشتن نمیرفت..

حالا امروز به بهونه شروع سال میلادی، فعالیتم در این وبلاگ رو هم شروع میکنم.. چون همیشه پرم از گفتن و نوشتن اما گاهی این دستام هستن که یاری نمیکنن..

راستش نمیدونم از کجا شروع کنم.. خب از پنج شنبه شروع میکنم.. عمه کتی و دخترش چند روزی مهمون ما بودن و بعد از ظهر پنج شنبه رفتن و من و خواهری و شوهرش و مهمونشون زدیم بیرون با اینکه طرفای ساعت 11 شب شده بود دیگه اما خب فرداش جمعه بود و عصرشم ما حسابی استراحت کرده بودیمو خوابیده بودیم..

رفتیم یه باغچه رستوران باحال و با اینکه من کاملاً به غذا بی اشتها بودم اشتهام باز شد و کلی جیگر خوریمو چای دارچین و خرما ارده و من واسه اولین بار دل خوردم که خیلی هم بهم چسبیدد و خوشم اومد از مزش..

عاقا فضا خیلی باحال بودو موسیقی سنتی و شعله ی آتیش و بساط قلیون که یهو گفتن که تو ماشین شراب ناب هم دارن و ما هم نوش جان کردیم و بسی شنگول شدیم و بیشترتر بهمون خوش گذشت و البته چند قطره اشکی هم در خفا مهمون احساسم شدم و درد جدایی که خوب میشم به زودی ایشالا..

خلاصه تا برگشتیم خونه ساعت 2 شب بود و من نمیدونستم کدوم ورکی بخوابم فقططط..

جمعه هم که تا بیدار شدم دیدم برنامه پیک نیک داریمو همه با هم زدیم به جاده و ناهارمون که آبگوشت و نون سنگک و گوشت کنجه بود رو زدیم بر بدنو حسابی صفا کردیم و به من که خیلی خوش گذشت :)) و خدا رو بارها و بارها به خاطر داشته هام شکر کردم.. :)

از شنبه هم سردرد عوضیم برگشته و صبا با سردرد بیدار میشم اما خب کنار میام باهاش..

خلاصه اینکه تموم تلاشم اینه که توی این سال جدید حالا میلادی هست که باشه واقعاً یه شروع دوباره داشته باشمو به همه کارایی که تو این 8-9 سال باید میکردمو به خاطر عشقم نکردم برسم و بدونم هیچی توی این دنیا از خودم مهمتر نیست.. البته خیلی جلو افتادم به نسبت س3-4 ماه گذشته و در خودم میبینم که بهترتر هم بشم :))

منتظرم گواهینامم بیاد که فرداش برم ماشین بخرم و تازه پروسه ی رانندگی رو در پیش رو خواهیم داشت و اینکه چه مدت طول میکشه تا کامل راه بیفتم یکمکی بهم استرس میده :|

دیگه از چی میخواستمممم بگم؟؟؟ آها کتف درد و گردن درد امونمو بریده و باید یه فکر جدی به حالش بکنم..

باشگاه هم تو لیست کارهایی کع باید انجام بدم هست ولی از وقتی ماشین اوکی شد ایشالا که بهونه ای نباشه دیگه..

سرکارم که همه چی مثل همیشه آرومو روتینه.. درسته عالی نیست اما خدا روشکر

به زودی برنامه دارم که مراسم 28 روزه ی شکرگزاری رو انجام بدم.. اصلاً کی از امروز بهتر با این تاریخ رند و باحالش؟ چرا از امروز نباشه؟ عاقا تصویب شد 

از امروز انجام میشه حتماً و اگه دیدم دوست دارم اینجا هم ازش میگم واستون..

اوه اوه کانال محصولات رو هم باید واسه کاتالوگ یک 2017 آپدیت کنم که هنوز حوصلم نشده و امروز حتماً انجام میشه..

 دیگه فعلاً همینا

پی نوشت: امیدوارم این خونه ی جدید بتونه مثل وبلاگ قبلیم بهم کلی حسای خوب بده و آرومم کنه.. هیچی مثل نوشتن منو آروم نمیکنه عاخه...


برچسب‌ها: روزمره های لی لی
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۵ساعت 12:16 توسط لی لی |
زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 16:38