امتحان آیلتس و مصیبت های وارده (مربوط به بهمن ۱۴۰۱)

ساخت وبلاگ

داشتم وبلاگ فنجون رو میخوندم که راجع به کنسل شدن آزمون آیلس نوشته بود. یادم افتاد که من مصیبت خودمو اینجا تعریف نکردم.

من پارسال تقریباْ از آبان و آذر بود که تصمیم گرفتم امتحانمو بهمن ماه بدم (که البته از قبل تر از اون بود ولی چند ماه به خاطر اتفاقای مربوط به mandatory hijab عقب افتاد) و همه ی برنامه هامم بر اساس اون جلو میبردم حتی یادمه کلا از آذر ماه دیگه ناخونامم نرفتم ترمیم کنمو ریموو کردم که وقتمو تلف نکنمو حسابی مشغول درس خوندن بودم و اوایل بهمن دیگه قشنگ اعتماد به نفسشم داشتم و مطمین بودم میخوام امتحان بدم.

شما فک کن لی لی تمام برنامه های خونوادگی از دورهمی و سر زدن به مامان و همه چی رو کامل بوسید گذاشت کنار حداقل برای چند ماه آخر. بعد تا ساعت ۵/۵ که سرکار بود بعدش میومد نیم ساعت استراحت و بعدش کلاس خصوصی داشت. اصلاْ آشپزی نمی کرد و مامانش غذا می پخت و می فرستاد واسشون. آرایشگاه رو که کلاْ کنسل کرده بود چون خیلی معطلی داشت و تقریباْ کل روزش میرفت. روزایی که کلاس نداشت هم مینشست به تست زدن و پیدا کردن مشکلاتش و خلاصه کل زندگی لی لی و سام چون که هردو قرار بود امتحان بدن هول محور آیلس می چرخید و هرچیزی غیر از اون حاشیه محسوب میشد.

بعد دوباره شما فک کن با مشکلاتی که شهریور پارسال هم شروع شد و شوک روانی که به هممون داد من تقریباْ یک ماه و نیم افسردگی مطلق داشتم و اینترنت نبود که بتونم برم سرکلاسم و لای کتابامو باز نکردم و همش داشتم اخبار رو چک میکردم و زار میزدم و حتی زندگیم با سام هم تحت تاثیر قرار گرفته بود و تا دوباره اومدم پا بشمو درس خوندن و شروع کنم شده بود دوماه و نیم بعد.. خلاصه که جایی داریم زندگی می کنیم که همیشه یه داستانی برای عقب موندن و افسرده شدن و .. هست.

خلاصه ُداشتم میگفتم:

قبلش بخاطر استرسی که از امتحان و شرایط شهریور و کشت و کشتار دسته گلامون و آسیب های روانی که بهم وارد شده بود تپش قلب شدید و حتی درد توی قلبم داشتم و شب قبل از اون اتفاق که براتون میگم رفتم دکتر متخصص قلب و حسابی معاینه شدم و در نهایت چندتا قرص بهم داد که بتونم اضطرابم و تپش قلبم رو کنترل کنم.

پس شب از دکتر اومدی. درس اون شبت هم خوندی. شامتم خوردی و برنامه های فرداتم چیدی که چی بخوری و چکار کنی و چقدر درس بخونی و چه تستی بزنی و این داستانا که ناگهان .......

صبح روز بعد با تماس های اطرافیان متوجه میشی که آزمونی که کل زندگیت بر اساس اون داره پیش میره توی ا-ی-ر-ا-ن خراب شده کنسل شده تاااااااااا اطلاع ثانوی...

نمیتونم حالم رو توصیف کنم. اول که باورم نمیشد و میگفتم شایعه ست. بعدش پریدم پای لپ تاپ خودم و سام هم همزمان پشت لپ تاپ خودش و همه ی سایتا رو زیرو رو میکردیم- همه ی شهرها- همه ی روزها- میدونستم که امتحان بعدی چند روز دیگست و من میخواستم برای امتحان بعدش که تقریباْ ۲۰ روز بعد بود ثبت نام کنم و وارد لینک ثبت نام میشدم و تا بذر امید توی دلم جوونه میزد که داره میشه هنگ میکرد.. تقریباْ همه ی سایت ها یا کلاْ پر شده بودن چون خبر از شب قبل پیچیده بود دیگه و امکان ثبت نام وجود نداشت و یااا به نظر باز میومد ولی علناْ ثبتی انجام نمیشد و تا مرحله پرداخت میرفت ولی اجازه ی پرداخت نمیداد و هنگ میکرد و زنگ میزدی و یک ساعت واقعی پشت خط میموندی و توی idp ثبت نام کردیمو ازونور امتحان کردیمو خلاصه نمیشد که نمیشددددد.

اونقدررررررر با صدای بلندددد پشت تلفن برای خواهرم که خبر رو فهمیده بود گریه کردم و از مرگ آرزوهام و مالیده شدن تلاش هام گفتم و جیغ زدم که وقتی بصورت معجزه واری تونستم یه جا ثبت نام کنم و فرداش با چمدون بزرگ از خونه زدیم بیرون و تا یک هفته بعدش نیومدیم احتمالاْ همسایه ها فکر کردن دور از جون کسی رو از دست دادیم.

من بالاخره با هزینه چند برابری که بابت پرواز و هتل و یک هفته اقامت (چون بین امتحان اسپیکینگ و امتحان اصلی ۵ روز فاصله بود و من انتخاب دیگه ای نداشتم) توی یک شهر دیگه تونستم آیلسم رو بگیرم و نمره مم شیش و نیم شد که برام کافی بود و اکثر دانشگاه ها قبولش دارن- حتی پذیرش هم گرفتم ولی به دلایلی دیفر کردم برای ترم تابستون امااااااااا هیچوقت یادم نمیره که برای هرچیز کوچکی که خودم براش وقت گذاشتم و تلاش کردم و از خودم مایه گذاشتم چقدر عذاب کشیدم توی این کشوری که دست نا اهلش افتاده.. هیچوقت یادم نمیره.. اون شوک رو هیچوقت یادم نمیره.

تقریباْ ۶ ماه از اون روز و از تاریخ آیلسم میگذره و نهایتاْ یک سال و نیم دیگه اعتبار داره و اینم تاریخ انقضاش میگذره اما اینجا مینویسم تا یادم بمونه که چه بلاهایی که سرمون نیاوردن. خواسته ها و آینده ی ما به اصطلاح جوون های این مرز و بوم بی ارزش ترین چیز هست برای این حکومت.

هنوز وقتی یادم به اون لحظه ای میفته که بعد از تموم شدن امتحانمون سام از اون ور خیابون با یه دسته کوچیک نرگس توی دستش اومد سمت موسسه من (چون برای اون بعدتر و از یه موسسه دیگه حضوری تونستیم ثبت نام کنیم) و از دور دیدمش بغضی میشم. دویدم سمتش وهمدیگه رو سفت بغل کردیمو من جیغ میزدم و اشکام میومد که بالاخره شد و گفتیم اینم گذشت. از پس اینم براومدیم.

اینم گذشت آره..

همه چی میگذره

همه چی

اما خط و خش هایی که به روحمون وارد میشه حتی وقتی که به هر اونچه میخواستیم رسیدیم و داریم زندگیش میکنیم باقی میمونه.

یا حق

تا بعد

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 14:10 توسط لی لی  | 

زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 17:51