چهارم آبان 98

ساخت وبلاگ

سلام

صبح بخیر

خیلی ناگهانی به وبلاگم سر زدم و حتی یادم نمیومد که بار آخری که نوشتم ذهنم انقدر ناراحت و مشوش بوده.. 

آدما در شرایط مختلف خیلی میتونن حالات مختلفی رو تجربه کنن..

اومدم که بگم فقط 26 روز تا روز عقد رسمیمون مونده..

فقط 26 روز تا تولد 32 سالگیم مونده و من الان در حالی که 31 سال و 11 ماه و 3 روز دارم میدونم که دیگه هیچوقت این روزها واسم تکرار نخواهد شد و به تازگی تصمیم گرفتم بر استرس هام غلبه کنم (البته در حد توان) و بیشتر لذتش رو ببرم..

تا به اینجای کار فقط پارچه خریدم و تحویل خیاط دادم برای لباس خودم

نه حلقه خریدیم، نه هیچ کار دیگه، حتی آزمایش و اینجور کارهامونم انجام ندادیم..

اما ایشالا همه رو به نحو احسن انجام میدیم و بهترین ها واسمون اتفاق میفته و من میام و از حس بی نظیر اون روزم واستون میگم..

الان پشت سیستم نشستم، سرکارم و کلی کار واسه انجام دادن دارم، الان میخوام پاشم برم ظرفای صبحانمو بشورم و برگردم پشت میزم یه پادکست بزارم گوش بدمو همزمان کارامو انجام بدم.

امروز عصر هم که بلافاصله بعد از کار میرم یوگای دوست داشتنی و در نهایت کلاس زبان که الان دیگه روزهای آخر این کتاب هست و من حتی وقت نکردم یه نگاه کوچولو بهش بندازمو نمیدونم چجوری میخوام برم امتحان بدم ...

با تمام این اوصاف، خدا رو شکر.. شکر.. شکر

زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 0:42