غرغر نامه

ساخت وبلاگ

از دیروز سردردم شروع شد و واسه منی که میگرن دارم زنگ خطری بود که ممکنه ادامه داشته باشه، ضمن اینکه بعد از ظهرشم کلی کار داشتم و میخواستم برم کادوی تولد خواهری رو تحویل بگیرمو یه سری چیزایی که لازم داشتمو بخرم حسابی کلافه شده بودمو به محض اینکه ساعت 4 شد از اداره زدم بیرون و رفتم خونه که بعداز مسکن بخوابمو بتونم بعدش به کارام برسم، اونقدر هوا آلودست که اصلاً دلیل سردردم هم جز اون نیست، به شدت گرمه و هر روز آسمون از خاک سفید یا قرمزه و هیچ هوایی جابجا نمیشه، دو شبه که با کولر میخوابم و دیگه از این همه آلودگی ادامه دار حسابی حالم گرفتست، تا کی قراره ادامه پیدا کنه این وضعیت؟؟ چرا تو مملکتی هستیم که جون آدما واسشون اینقدر بی ارزش شده؟؟ چرا همه از دور نگاه میکنن و با چهار تاپست اینستا همه چی فراموش میشه؟؟ چرا هیچکس عمل نمیکنه؟؟ این به اصطلاح مسئولین چجوری خوابشون میبره وقتی هزار نفر ممکنه از همین آلودگیها هزار جور مرض ناشناخته بگیرن و بعد از هزارجور هزینه و درمانای نادرست از بین برن؟؟

دیگه واقعاً خسته شدم، واقعاً فکر میکنم عمرم داره اینجا تلف میشه و نمیدونم چیکار باید بکنم که نجات بدم خودم و آیندمو!!!! من نمیخوام اینجا بمونم و نمیدونم چجوری میتونم از خونوادم دل بکنم.. یه ترسی ته وجودم هست که نتونستم بهش غلبه کنم هنوز و روز به روز هم داره دیرتر میشه... میدونم.

امروز به خاطر همون سردرد لعنتی که امروز صبح بیشتر هم شده بود دیرتر اومدم سرکار و وقتی از خونه زدم بیرون یکمی بارون اومد و طبق معمولم جاده افتضاح شد و کامیونا با بیرحمی آب میپاشیدن به ماشین و خیلی خطرناک شد جاده تا رسیدم اداره و باز بارون بند اومد و الان هوا بسیارررر افتضاح تر از روزهای گذشته شد، اکسیژن نیست همه جا آلوده و چسبناکههه و منه میگرنی دارم عذاب میکشم و هیچ کسی هم نیست که به دادمون برسهههه..

خبر سقوط هواپیمایی آسمان تو جاده های صعب العبور کوههای دنا هم مزید بر علت شد تا حال دلمون تکمیل بشه، از تهران به یاسوج بوده و 60 نفر مسافر داشته به علاوه چندتا خدمه.. خیلی خیلی غم انگیزه و واقعاً نمیدونم چی داره به سر سرزمین و ملتم میاد و سر در نمیارم چرا هیچ کس به فکر نیست؟؟ چرا هیچ کس دیگه دلش واسه مردمم نمیسوزه؟؟ چرا این همه داستانای غمگین دنباله دار تموم نمیشن؟؟ تا کی مردمم باید بسوزنو بسازن؟؟ روزای خوب کی میاد پس؟؟

لعنت به کسانی که میتونن کاری کنن و فقط به فکر پر کردن جیباشونن و ذره ای دل نمیسوزونن، الهی که سرشون بیاددد همین بلاهاااا...

چقدر غمگینم، چقدر دلهره دارم از این اوضاع نابسامان، چقدر تلخه این روزاااا

از پلاسکو بگیر تا کرمانشاه و سانچی و الانم سقوط این هواپیما، کی تموم میشه این روزای سیاه، کییییی؟؟؟؟

امروز هم سر کار دارن یه نفر رو به خاطر اینکه خیلی حاشیه دار شده کاراش و لجباز و اهل بحثه اخراج میکنن، هر چند رفتاراشو تایید نمیکنم و میدونم تا حدودی اشتباه از اون بوده اما واقعاً از ته دلم ناراحتم که دم عیدی بیکار میشه و زن و بچه شم غمگین میشن] امیدوارم به زودی یه کار خیلی بهتر و شرایط مناسبتری واسش فراهم بشه، الهی آمین.

دیگه نمیدونم غصه چند تا چیزو بخورم :((

.

واقعاً اگه این حرفا رو نمیزدم دلم میپوکید، اینم بگم که امروز فندق قشنگم سه ماهه میشه و فردا هم تولد خواهر جانه.. الهی که همیشه شاد باشن و دلشون خوش باشه و پر از امیددد.. مادر و دختر قشنگ زندگی من :)

امیدوارم به زودی با خبرهای بهتر و دلی خوشتر بیام و از خوشیا بنویسم واستون.

زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 70 تاريخ : سه شنبه 2 مرداد 1397 ساعت: 17:14