بیاین حرف بزنیم

ساخت وبلاگ

طبق معمول روزهای اخیر دیر اومدم سرکار، یکی از اهداف امسالم این بود که صبح ها زودتر بیدار بشم و دیگه تو شروع روز کاریم تاخیر نداشته باشم که متاسفانه باید بگم نه تنها بهتر نشد اوضاعم که بدتر هم شدم و تقریباً هر روز با تاخیر زیاد میرسم، ضمن اینکه خیلی روز ها هم میشه که خبر میدم دیرتر میام و بعد از چند ساعت تازه از رختخواب دل میکنم و با آژانس خودمو میرسونم شرکت که خب اصن اتفاق خوبی نیست، چون هم وجهه جالبی نداره جلوی همکارای دیگم و هم اینکه باید کلی پول آژانس بدم هر سری.. واقعاً نمیدونم چطوری باید این موضوع رو کنترل کنم!!! میدونم و اعتقاد دارم که واسه زندگی موفق نظم پایه و اساس و راس همه ی امور هست اما متاسفانه خونواده ی شب زنده داری دارم و خب خیلی از با هم بودن ها و دور همی ها رو در صورت خیلی زود خوابیدن ها از دست دادم تابحال، به خاطر همین خیلی وقتا میزنم به بیخیالی تا جایی که جون داشته باشم بیدار میمونم، ضمن اینکه خواب بدنم هفت الی نه ساعت هست و اگه دیر بخوابم محاله که صبح بتونم زود بیدار بشم یا سرحال باشم.. خلاصه که این یکی از مواردی هست که خیلی باهاش مشکل دارم و باید روش کار کنم، خیلی بهم حس بدی میده که هر دفعه به خودم کلی وعده و وعید میدم اما در نهایت با پنج دقیقه و ده دقیقه بیشتر خوابیدن کل برنامه ریزیامو میبرم زیر سوال...

این روزا خیلی تو فکر مسایل مالی هستم، واقعاً دخل و خرج ها با هم نمیخونه و خیلی نگران آینده خودم هستم.. حقوقی که ماهانه از اداره میگیرم واقعاً کفاف یه زندگی نرمال هم نمیده چه برسه به اینکه بخوام پس انداز کنم یا به فکر آینده هم باشم.. خیلی ناراحتم و زیاد به این مساله فکر میکنم اما هر دفعه کمتر به نتیجه میرسم، واقعاً نمیدونم چه کار دیگه ای میشه کرد که درآمد اضافی محسوب بشه، یه مدت خب با یه برند آرایشی، بهداشتی همکاری میکردم که خب راستش مشتریام به مرور کم شدنو این اواخر دیگه اصلاً واسم سودی که نداشت هیچ ضرر هم کردم و طبیعتاً گذاشتمش کنار، من نمیتونم از شغل ثابتم بگذرم چون ماهانه قسط دارم و حقوقم کاملاً حساب کتاب داره اما میدونم در کنارش حتماً باید یه کار دیگه هم انجام بدم، اما نمیدونم چه کاری!! نمیدونم شاید باید برگردم به تدریس زبان هرچند خیلیییی فاصله افتاده و خودم الان احتیاج به یادگیری دارم اما شاید دوره کردن بهم کمک کنه که برگردم البته اگه بدونم درآمدش به درد بخور هست چون یادمه که اون موقع به خاطر تایم زیاد و درآمد کمش از این کار اومدم بیرون.. فکرم اینقدرر درگیره که اگه اینا رو نمینوشتم مغزم منفجر میشد

هزارتا فکر تو سرم هست که حتی نمیتونم سازماندهیشون کنم، آیا درسم رو ادامه بدم؟؟ در حالتی که تو شرکت هیچ فرقی نمیکنه لیسانس باشم یا دکترا اونم با این وضعیت دانشگاهها با شهریه های سرسام آور و بار علمی پایین؟؟ آیا برگردم به تدریس؟؟ آیا باید فکر دیگه ای کنم؟؟

عشق قدیمیم هم برگشته و من دیگه هیچ حسی بهش ندارم و برای درخواست دوباره ازدواجش سه ماه وقت خواستم جوابی که میدونم چه الان چه سه ماه دیگه منفیه و فقط بخاطر اصرارای زیاد و وعده و وعیدای عالیش تایم خواستم .. حسابی گیج و منگم و کم و کسری های زندگیم رو دوبل میبینم.. خدایا کمک

کاملاً معلومه که توی شرایطی هستم که اصلاً از خودم راضی نیستم و شرایط اجتماعی و اقتصادی باعث شده که خیلی بهم فشار باشه.. دلم میخواد مستقل بشم و یه ماشین بندازم زیر پام اما با شرایط اقتصادی پیش اومده تقریباً فعلاً محاله... دلم یه عالمه انرژی مثبت و هم فکری میخواد.. 

شماها چیکار میکنید؟؟ شاغلید؟؟ اگه آره چه کاری؟؟ از درآمدتون راضی هستین؟؟ چکار باید بکنیم برای رفاه بیشتر؟؟ به منم بگید شاید یه نشونه از تو حرفاتون پیدا کردم و حالم بهتر شد :(

زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 51 تاريخ : پنجشنبه 31 خرداد 1397 ساعت: 17:25