quality time

ساخت وبلاگ

خوبم

دارم روی خودم کار میکنم، از همه لحاظ

ورزش میکنم، غذای سالم میخورم، مراقب پوستم هستم و سعی میکنم در لحظه زندگی کنم و نگرانی ها رو یا حل کنم یا کنار بیام باهاشون، با دوستا و خونوادم وقت میگذرونم، سرکار هم با مسئولیت و تمایل بیشتری میرم و مطمئنم هیچ کسی توی دنیا نیست که توی زندگیش بالا پایین نداشته باشه و روزای بدی رو نگذرونده باشه.. واسه هممون هست و این طرز برخورد ما با مشکلاته که باعث میشه زندگیای متفاوتی داشته باشیمو درجه رضایتمون از خودمون و زندگیمون فرق کنه...

خلاصه که دارم سعی میکنم شبای بلند پاییز رو یه جور خوب و مثبتی پر کنم و از اعتیاد به گوشی و نتم دست بردارم..  تو همین فکرا بودم که دو روز پیش سیم کارتم سوخت و اینترنتمم قطع شد چون روی خطم بود اما شاید باور نکنید که خوشحال شدم!! اول به خاطر اینکه سیم کارت 4جیم میدونستم تو راهه و دوم اینکه این در واقع یه دوری اجباریه و میتونم خودمو محک بزنم... 

اینجوری شد که من دو روزه اینترنت ندارم تو خونه و چنان آرامشی دارم که خدا میدونه، قطعاً که همه چیز رو میشه درست استفاده کرد اما خب دارم از اعتیاد به موبایل دست گرفتنو اینستا و تلگرام و گروههای دوستانه و فامیلی صحبت میکنم.

میخوام راجع به دیشب بگم، راجع به مامان، که با اینکه اکثر شبها کنار هم هستیمو سریالای مشترکمونو میبینیم اما معمولاً من بیحوصله امو حرفی نمیزنمو اگه ام اون حرفی بزنه خیلی سربالاو بیحوصله جوابشو میدم.. اما دیشب میتونم بگم یکی از بهترین شبای مادر و دختری بود که حک شد تو دلمو ذهنم.. اونقدر حرف زدیمو مامان داستانای مختلف زندگیشو بالا پاییناشو صبوریاشو واسم تعریف کردو گوش دادمو لذت بردم که خدا میدونه، وقتی تعریف میکردو من غرق بودم تو صورتش و چشماش و تمام فکر و ذهنم پیشش بود بدون هیچ مزاحمی که حواسمو پرت کنه بدون زنگ گوشی و صدای تلوزیون..

یه جاهاییش بلند بلند خندیدیدیمو یه جاهاییش من پر از هیجانو ذوق بودم واسه ادامه ماجرا یه جاهاییشم مامان اشک ریخت و من له شدم از درون.. از دیدن اینکه پیر شده، دستاش دیگه تپلی و صاف نیست، زیر چشماش گود افتاده و گوشه های لبش به سمت پایین افتاده شده.. از چشماش که دیگه سرحال نیستن.. میخواستم همه رو ضبط کنم همه رو ثبت کنم.. این لحظه ها که حرف میزنه رو، این داستانا که تعریف میکنه و میدونم پشتش خروار خروار صبوری و رنج و تحمل بوده و ایمان قوی.. میخواستم تموم نشههه.. تا ساعت 12/5 شب میخکوب جلوش نشسته بودم و 2 تا گوش بودم که میخواست بازم بشنوه.. این صدا رووو میخواست فقط..

ای دریغا که وقتمو با چه چیزایی پر میکنمو حواسم نیست که چه لحظه هایی رو دارم از دست میدم.. تک تک روزها و ماها و سالها رو باید کنارش بشینمو پر شم از وجودش که الهی ابدی باشه..

.

 این روزا دارم سریال گریز آناتومی رو بدون زیر نویس میبینم و خیلی خیلی کمک میکنه که ذهن خواب انگلیسیم یکمی بیدار بشه، در کنار اینکه این شب های طولانی یه سریال به این خفنی نیاز داشت و منم که عاشق سریال و کلاً اینجور داستانا هستم..

.

از اول ماه محرم زیارت عاشورا رو شروع کردمو تا اربعین ادامه میدم و حس خوبی بهم میده، نمازمم که از اول ماه رمضون قطع نشده و کلاً دارم از روش 'do it now' استفاده میکنم که باعث شده خیلی هم اول وقت و با تمایل بیشتری انجامش بدم و خودم آرامش بیشتری داشته باشم و شاکر باشم.

.

خیلی وقتا حرف واسه گفتن زیاد دارم اما دستم به نوشتن نمیره..

سعی میکنم زودتر بیام

فعلاً


برچسب‌ها: حال خوب
+نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۶ساعت 15:48 توسط لی لی |

زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 43 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 18:26