خوشا شیراز و ...

ساخت وبلاگ

خببب بالاخره بعد از 6 روز استراحت امروز اومدم که سفرنامه شیراز رو بنویسم

اول بگم که کلاً مراسم عقد و نامزدی اون فامیلمون که قرار بود واسه اون بریم شیراز کنسل شد، اونم سر مسائل مالی و یه سری حرف و حدیثای مسخره که به نظرم حتی ارزش نوشتنم ندارن اما هرچی بیشتر میگذره و اتفاقات اینچنینی بیشتری میبینم دیدم کلاً نسبت به خیلی چیزها در اینجور موارد تغییر میکنه، ساده پسند تر و فکر میکنم بزرگتر میشم :)

البته این اتفاق درست وقتی افتاد که من لباسمو خریده بودم، سفارش کرده بودم رنگ مو بخرن واسم تا وقتی میرسم دست بکار بشم و رنگشون کنه دخترعموم، مرخصیم رو هم گرفته بودم و شب در حال چمدون بستن بودم (که البته وقتی رسیدم رنگ رو کلاً کنسل کردم چون رنگ موهای دخترش رو دیدم و کلاً نپسندیدم و تصمیم گرفتم تا مراسم بعدی حسابی به موهام برسمو بعدشم برم پیش رنگ کاره محبوبم رنگ کنم موهامو)

اما خب همه اینا دلیل نشد که نریم چون در واقع عقد بهانه بود و ما دلمون به شدت دور همیای فامیلی و شیراز میخواست..

خلاصههههه ما سه شنبه ظهر حرکت کردیم و خندون و رقصون و آسسه آسسه رفتیم به شهر خوش آب و هوا و شب رسیدیم، واسه شام به مناسبت تولد دختر موفرفری سه ساله ی پسر عمم دعوت بودیم خونشون و به محض رسیدن آماده شدیم و رفتیم اونجا و تا نیمه های شبم اونجا بودیم، کلی از فامیلا رو یه جا دیدم و گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت..

از فرداش دیگه دقیق یادم نیست کی کجا رفتیم فقط میدونم که اکثر شبا ساعت 4-5 میومدیم خونه و حسابی خوش میگذروندیم،عاقا هوای شب هاش عالی بود  من عاشق شب زنده داری و سرخوشی شیرازیا هستم.. یه بار رفتیم باغ غلات و کباب بازی کردیم  و حسابی عکسای خوشکل گرفتمو ثبت خاطره کردم، سه دفعه دوکوهک یه رستوران باغ خیلی باحال رفتیمو حسابی رقصیدیمو خوش گذروندیم با کل فامیلا، دوبار نصف و نیمه رفتیم بازار و من یه کوچولو سوغاتی واسه همکارا و خرید واسه خودم انجام دادم، یه ناهار مشتی به حلیم بادمجونو همه مدل مرغ از سسی تا رب اناری و شکم پر خونه عمو بزرگه نوش جان کردیمو کیف کردیم باهاشون، یه ناهارم خونه عمه بزرگه بودیم که کله پاچههه بود و من واسه بار اول خوردم و خیلی خوشم اومددد از طعمش  البته فکر کنم عمه خوب درستش کرده بود و ترش و تند و یام یام بود.. یه بازار وکیل مشتی رفتموچیزایی که میخواستمو خریدمو عکسای دلبر گرفتمو واسه مامانم از عطاریای خوش عطر و تروتازش کلی چیز میزایی که میدونستم لازم داره خریدم، هرچندکه هنوزساعتهاااا وقت میخواستم که ذره ذره بگردمشش وکیف کنم ازهمه چیش اما خب تعدادمون زیادبودوهمه هم خریدداشتن وامکانپذیر نبود، به خاطر خریدا خیلی هم خسته شدیم ودیگه جونی نبود...

کلاً یک هفته موندیم و به من خیلی خوش گذشت، اول اینکه خونه دختر عموم بسیار راحت بودمو اصلاً احساس مهمان بودن نداشتم و معذب نبودم به هیچ وجه.. دوم اینکه کل خونوادم کنارم بودن و بعد از مدتها با هم رفته بودیم مسافرت یه خصوص داداش کوچیکه که حسابی لحظه به لحظه ازکنارش بودن لذت بردم و حسابی عکسای خوشکل گرفت ازم و با همدیگه کلی خاطره ساختیم بعد از مدت ها، البته مامان و داداش بزرگه جمعه برگشتن اما خب تا همونجاشم عالی بود، سوم اینکه هرشب بیرون بودیم و از ته دل خندیدیم و خوش گذروندیم و کلی دلیل دیگه که باعث شد این دفعه یه جور خاصی تو قلبمو ذهنم ثبت بشه..

راستی با خواهری و شوهرش رفتیم عکاسی و چند تا عکس بارداری از هفته بیست و هشتمش گرفت، وای خواهری مثل پرنسسا شده بود با اون لباس صورتی و تاج گلش، خدا کنه دخملمون همینجوری سالم و خوشکل به دنیا بیاد، الهی آمیننننننننننننننن

دیگه از کجاش بگم؟؟؟؟؟ فعلاً دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه

الانم توی تختم و با لپ تاپم دارم واستون اینا رو مینویسم و احتمالاً فردا صبح سرکار ثبتش کنم..

فعلاً همینا

تا بعد


برچسب‌ها: سفرنامه
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 9:21 توسط لی لی |
زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : شیراز, نویسنده : lilihozaklili بازدید : 55 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 20:17