تجدید دیدار و حال خوب

ساخت وبلاگ

چند ماه پیش بود که متوجه ریزش بیش از انداره موهام و کم شدن بی سابقشون شدم و تصمیم گرفتم یه کاری واسشون انجام بدم..

البته که این یک سال اخیر بسیار روزای پر استرس و غصه داری رو گذروندم و شاید این اتفاقی که واسه موهام افتاده اتفاق عادی باشه و کم کم خوب بشه اما خب اینقدر ترسناک شد که نتونستم دست رو دست بذارم..

خلاصه اینکه به یکی از دوستای قدیمی دوره دانشگاه زنگ زدم و ازش خواستم که واسم پیش یه دکتر خوب وقت بگیره.. اونم گفت که این دکتره هم دیر وقت میده و هم ممکنه دیر نوبتت بشه و شاید تا نصفه شبم طول بکشه، منم که منتظر یه فرصت مناسب بودم گفتم پس یه جای خوابم واسم بزار که بعدش ببینیم همدیگه رو.. :)

چند هفته بعد زنگ زد که فلان روز نوبتت هست و فلان ساعتم اونجا باش، منم گفتم چشم اما دقیقاً موقعی بود که شپشم ته جیبم نمونده بود و فکر نمیکردم اون موقع بشه وقتم اصلاً، خلاصه از عمه پول قرض گرفتمو راه افتادم و اونقدر ذوق داشتم که میخوام دوستای اون دورانمو ببینم که شبش از ذوق خوابم نمیبرد :)

با اون یکی دوستمم که خیلی دوستش داشتم و پارسال ازدواج کرده بود و مراسم ازدواجشم نتونسم برم قرار گذاشتمو رفتم..

بماند که دکتر گفت خیلی دیر اومدی و داروهای بسیار گرونی داد و یه آزمایش که باید تو زمان پر.یو.د انجام بشه اما دیدن دوستاممم اونقدررر کیف داااااد، اونقدرر خندیدممم اونقدر باهاشون کیف کردم که همش دارم میگم چطوری تونستم اون همه سال ازشون فاصله بگیرم و واقعاً حیف.. 

واسه اون دوستم که شب خونشون موندم یه سایه ابروی خوشکل، یه بالم حجم دهنده لب و یه لیف لایه بردار بردم به علاوه یه جعبه بزرگ شیرینی آلمانی که از شیرینی ه.ما خریدم و واسه عروس خوشکلمم یه کارت هدیه صدتومنی یه سبد گل جینگولی و یه جعبه شیرینی.. داروهامم که سیسصد و سی شد(فقط یه بسته قرص و یه سرم مو) به علاوه خرج رفت و برگشت و کرایه دیگه ببینید چه پدری ازم درومد تو اوج بی پولی :))

اما خیلی خیلی خوشحالم که رفتم و مطمئنم ازین به بعد بیشتر میبینمشون :))

گاهی با خودم فکر میکنم توی این هشت نه سال گذشته چه چیزای با ارزش دیگه ای که اینقد میتونستن حالمو بهتر کنن و به خود واقعیم نزدیکتر کنن ازم گرفت و من واقعاً چجوری میخواستم به اون راه ادامه بدم با اون حجم از عدم تفاهم و تفکرات متفاوتی که داشتیم.. وقتی حتی این چیزای ساده زندگی که مستلزم خوشبختی و حال خوب هستن رو نداشتم و باید به خاطرشون جنگ اعصاب راه مینداختم، من خودمو داشتم نابود میکردم تا بشم کسی که یه نفر دیگه تائیدش کنه (که هیچوقتم نکرد و هر دفعه یه انگی چسبوند)، وحشتناک بود. اگه خوب و بد اون رابطه رو روی ترازو بذارم طرف بدش بدجوری سنگین تره.. بدجورییییی.

بگذریم.

الان ناراحت نیستم چون خیلی آروم آروم دارم برمیگردم به خود واقعیم و راهمو پیدا میکنم، نگاهم فقط و فقط به اون بالاییه و از کمتر کسی انتظار دارم که پا به پام بیاد، میدونم که هرکسی برنامه زندگی خودشو داره و اگه نتونه با من همسو بشه مثل گذشته خودخوری نمیکنم.. یه آرامش ملوی خوبی دارم.. یه حس خوب رهایی، کافیه که خودم بخوام، تصمیم بگیرم و با برنامه وارد عمل بشم، هیچ عامل بازدارنده دیگه ای نیست و این خیلی حس خوبی بهم میده، چیزی که قبلاً نداشتم و به جاش کلی حسرت بود.. هیچوقت اون حس خوبی که دیشب موقع خواب توی تختم اومد سراغم و باعث شد یه لحظه چشمامو باز کنمو بگم شکر یادم نمیره.. و مطمئنم همین چیزا باعث میشن که من روز به روز بهتر و بهتر بشم و به هر اونچه از این زندگی میخوام برسم و میدونم که اینجور وقتا صبوری خیلی نتیجه خوبی میده.. مطمئنم که خدا نا امیدم نمیکنه و اتفاقای خوبی توی راهه درست مثل شیرینی دیدن و خندیدن با دوستای قشنگ قدیمیم که حسابی حالمو جا آورد 


برچسب‌ها: حال خوب
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 15:48 توسط لی لی |
زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : تجدید,دیدار, نویسنده : lilihozaklili بازدید : 45 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:36