هانی موون 3>

ساخت وبلاگ

دقیقاً 18 روزه که از ماه عسلمون برگشتیم و من هنوز وقت نکردم اینجا راجع بهش چیزی بنویسم، این اینستای خوش آب و رنگ لعنتی با 4 تا استوری که میذاری ارضات میکنه و دیگه دستت به نوشتن اینجا نمیره.. :)

خب با نام خدا نوشتن یه گزارش کلی اینجا رو آغاز میکنم

بعد از داستانای خونه گرفتن و بیقراری سام برای اینکه سریع بریم تو خونه خودمون، من دوس داشتم که یه مراسم عروسی خودمونی بگیریم توی خرداد و دیگه این داستانا رو ببندیم که متاسفانه با مخالفت مامانم اینا روبر شدم که خرداد ماه دیگه خیلی گرمه و مهمونداری سخت میشه و سام هم گفت که الان آمادگیشو نداره و باید تا پاییز و هوا خنکی صبر کنیم. منم که دوس نداشتم همینجور بی هوا برم تو خوه خودم به سام گفتم بیا اقلاً بریم ماه عسل، اینجوری که ما همه داستانامون تا همینجاشم با بقیه فرق میکرده پس بقیه شم به سبک خودمون بریم :)) و قبل از اینکه مراسم عروسی رو هرچند کوچک برگذار کنیم بریم مسافرت و بعدش بیایم تو خونه خودمون مستقر بشیم 

چنین شد که ما برای 5 خرداد از تهران به استانبول پرواز گرفتیم و هتل هم برای 7 شب و 8 روز اوکی شد، یعنی برگشتمون 12 خرداد از استانبول به تهران..

حالا بماند که پرواز داخلیمون برای رفت به تهران به  دلیل گردخاک افتضاحی که بود چقدر داستان شد و استرس کشیدیم و یا برگشتمون به تهران و هتلی که جا نمیداد شب بمونیم چون پرواز برگشتمون به شهر خودمون فردا ظهر بود و خلاصهههه اینا رو ول کنیم.. :))

ما 5 خرداد رسیدیم استانبول با هوای آلوده مواجه شدیم و اتاقی که بهمون توی هتل داده بودن بسیار غم انگیز بود.. پس تو پوزی اول رو ساعت و لحظه ای که رسیدیم خوردیم، البته از همون لحظه اقدام کردم برای تعویض هتل ولی متاسفانه پیگیری ها نتیجه نداشت و منم نمیخواستم زمانم رو بسوزونم و مدام تو هتل در حال بررسی باشم بنابراین شل کردیم و گشت و گذار رو آغاز کردیم اما شبا که برمیگشتیم واقعاً حس خوبی نبود.. سه شب اول همون اتاق اولی بودیم ولی با پیگیری های سام و پذیرش هتل از رو چهارم یه اتاق خیلی بهتر بهمون دادن که هم بزرگتر بود هم دلباز تر و هم حس خیلی بهتری داشت و گفتن که این اتاق گرونتره ولی ما چون میخوایم شما راضی از اینجا برید پول اضافه ای نمیگیریم. دستشونم درد نکنه و البته دست سام که اینقد پیگیر شد و با پذیرش دوست شد که بتونه این جایزه رو بگیره.

این از هتل و اتاق

یک هفته ای که اونجا بودیم واقعاً خوش گذشت، تایمای دو نفره ای که البته اکثرش به خرید گذشت، چند بارم قهر کردیم البته :))

کلی عکس خوشکل گرفتیم، سام خیلی زیاد واسه عکس گرفتن و اینجور چیزا دل به دلم میداد و خیلی خوش سفر بود. کشتی سواری کردیم کلی غروبای خوشکل دیدیم که با همشونم عکس داریم و سعی کردیم شب و روزمون رو یجوری بگذرونیم که تا سالهای سال بتونیم با یادآوریش حس خوبی رو مجدداً تجربه کنیم و وقتی اسم ماه عسل میاد یه عالمه خاطرات خوش به ذهنمونم هجوم بیاره.

بعد از کرونا اولین مسافرتمون بود که بدون استرس ماسک و مریضی بود.. آخ از این دنیای گذرا که اگه نمیگذشت بیچاره بودیم وگرنه کی فکرشو میکرد که 3 سال طول بکشه و بعد از 3 سال کی فکرشو میکرد که بالاخره تموم بشه.. واقعاً به عنوان غذای روح و روان بهش احتیاج داشتیم.

تنها مشکلی که وجود داشت این بود که رفتن ما دقیقاً همزمان شد با حادثه ی متروپل و من بسیار از لحظ روحی داغون شده بودم روزا میرفتم بیرون و شبا که برمیگشتمو خبرا رو میخوندم حسابی بهم میریختم و احساس عذاب وجدان داشتم که به من داره خوش میگذره و از اون طرف کلی مردم داغدار شدن و عزیزاشون هنوز زیر آوارن تا اینکه یه بار که داشتم با مامانم حرف میزدمو نتونستم جلوی اشکامو بگیرم مامان گفت اینستا رو ببند و هیچ خبری نخون و نذار که مسافرتت بعد از این همه خراب بشه.. واقعنم همین کارو کردم چون کاری از دستم برنمیومد و فقط خوخوری میکردم.

طبقه هشتم هتلمون یه رستوران بار بود که شنبه شب فوق العاده شلوغ میشد و بزن وبرقص داشت و کلاً خیلی باحال بود با ویوی رو به دریا و پنجره رو که باز میکردی حرکت ماشین هارم از دور میدیدی و خیلی لذت داشت. مردمی که به اون راحتی میتونستن خوش بگذرونن و آخر هفته شون رو با یه پول شام اینقدر خاطره انگیز و شاد میشد و از اونور مردمی که روی نفت خوابیدن و در همون لحظه عزیزاشون زیر آوار بودن و عزادار بودن- چه تناقض عجیب و تلخی..

همه ی مال های اروپایی و آسیایی رو استاد کردیم  سام همه اپل سنترهارو رفت و تمام پروداکت هارو هم امتحان کرد 

منم که روتختی و کفش و حوله و خیلی چیزایی که منتظر بودم ازونجا بخرمو خریدم، خریدای ریز ریز ایکیا، یه سری لباس واسه خودم و سام و برای همه هم یه تیکه سوغاتی آوردیم و خلاصه مطلب اینکه کمرمون شکست :))

محله بیلربی رفتیم و کاخش رو هم دیدیم، من قبلاً اینجارو نرفته بودم، همون اطراف یه رستوران خیلی خوب هم بود به اسم delfino و با ویوی دریا و پل بغاز غذا ماهی خیلی تازه ی خوشمزه نوش جان کردیم که سام که اصلاً ماهی دوست نداره هم خیلی خوشش اومد .. 

آقا ما یک هفته کنار هم کیف کردیم، خرید کردیم، غذا خوردیم، کشتی سوار شدیم، ساحلای خوشکل، جاهای دیدنی، مالای خفن حتی یه کنسرت حالت فستیوال طور توی گالاتا برگذار شد (البته هرشب بود انگار ولی ما چون دیر برمیگشتیم نمیرسیدیم بهش) که یه خواننده خیلی معروفشونم بود و واقعاً خفن بود و وایب اون همه جمعیت و همخونی با خواننده عالی بود و حسابی کیف کردیم.

همه چی خوب بود جز اینکه تو فرودگاه استانبول کیف لوازم بهداشتی منو کامل خالی کردن تو سطل آشغال و 4-5 میلیون ضرر روحی و مالی کردم :)) چون حواسم نبود که مایعات مثل میسلار و تونر و فلان رو بذارم تو چمدون و تحویل بار بدم و دستم گرفته بودم.. شاید باورتون نشه ولی وقتی میسلار 850 میلی که تازه از همونجا خریده بودمو خالی کرد نشستم گریه کردم :)))) البته بعدش با چشمای خیس و مژه های چسبیده رفتیم فری شاپ و عطرای محبوبمون رو خریدیم :))) و ضرر بعدی هم این بود که انگشتر چشمی خوشکلم تو فرودگاه مهراباد نمیدونم چجوری گم شد و دیگه هم پیداش نکردم، البته من موقعی که هواپیما توی شهر خودم نشست متوجه نبودش شدم.

خلاصه که هرچی خوش گذرونده بودیمو داشتیم شاد و خندون برمیگشتیم این چیزا ضدحال اساسی زد و حسابی ضرر کردیم ولی هی گفتیم فدای سرمون چون چاره دیگه ای نداشتیم :)

الان فقط میخواستم تا بیشتر نگذشته یه چیزایی از ماه عسل بنویسم اگه خاطره خاصی با جزییات بیشتر یادم اوم بعد بهش اضافه میکنم حتماً..

مسافرت غذای روحه

20 روز برگشتیم ولی من هنوز حالم خوبه بخدا

خداوندا بیشتر نصیب ما بفرما

یا حق

فعلاً

+ نوشته شده در سه شنبه سی و یکم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 11:49 توسط لی لی  | 

زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 21 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 18:11