چهارشنبه ی خیلی بدی رو گذروندم، خیلی بددد.. آرامش خونه در کمتر از یک ساعت چنان به هم ریخت که گویی هیچوقت دیگه برنمیگرده.. روزا اما چه خوب و چه بد میگذرن.. از پنج شنبه ظهر که از سرکار برگشتم حسابی مهمون داشتیم از راه دور و چون مامی دست تنها بود اونقدر کار کردم و سرپا بودم که الان از گردن درد نمیتونم ریلکس بشینم پشت میزمو هر چند دقیقه یه بار بلند میشمو حسابی خودمو کش و قوس میدمو میچلونم اما خب از خ,میگذره ...ادامه مطلب